انتظار

  • خانه 

خاطره ای از یک شهید

27 بهمن 1402 توسط بهار

خاطره‌ ای از🙂
شهید سید مجتبی علمدار🌷

این خاطره از زبان دوست‌شهید گفته شده :

برای دوره‌ی آموزشی چتربازی به همراه سید مجتبی وچندنفر دیگر به تهران اعزام شدیم
بعد از مدتی، مرخصی گرفتیم تا به ساری برویم.

رفتیم ترمینال و سوار اتوبوس شدیم.🚌
در شروع حرکت، راننده ضبط را روشن کرد. آنچه که پخش می‌شد، آهنگی مبتذل بود‌…😑

به سید نگاه کردم، منتظر عکس‌العمل او بودم
سید از جای خود بلند شد و به سمت راننده رفت؛ با خودم گفتم حتماً برخورد شدیدی با راننده دارد.!🙁

اما او با نرمی وملایمت به راننده گفت : اگر نمی‌خواهی مادرم حضرت زهرا(س) از تو راضی باشد، به گوش دادن نوار ادامه بده‼️

اصلاً فکر نمی‌کردم که سید مجتبی چنین حرف سنگینی به راننده بزند…

حرف او آنقدر اثر کرد که ضبط را بدون حرف و شکایتی خاموش کرد.🥰😳

در ادامه سفر، راننده به قدری با سید دوست شد که هر چیزی را می‌خواست بخورد، اوّل به او تعارف می‌ کرد.

مطلب قبلی
مطلب بعدی
 نظر دهید »

موضوعات: بدون موضوع لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

دی 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
    1 2 3 4 5
6 7 8 9 10 11 12
13 14 15 16 17 18 19
20 21 22 23 24 25 26
27 28 29 30      

انتظار

جستجو

موضوعات

  • همه
  • آثار صلوات
  • امام حسین (ع)
  • امام زمان (عج)
  • انتخابات
  • انتخابات
  • انتخابات و مشارکت
  • بدون موضوع
  • حضرت علی اکبر
  • رمان
  • رمان
  • رمان
  • سقوط انسان
  • سلام
  • سلام امام زمانم
  • سلطان عشق
  • شهید القدس
  • علایم ظهور
  • لقب نارئ القری لقب کیست؟
  • ماه رمضان
  • مناجات شعبانیه
  • نماز

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟

پیوندهای وبلاگ

  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس