انتظار

  • خانه 

دعای امام رضا(ع)

27 بهمن 1402 توسط بهار

 

🤲دعای امام رضا برای امام زمان (علیهما السلام)

اللهمَّ أصْلحْ عَبْدَکَ وَ خَلِیفَتَکَ بِمَا أصْلَحْتَ بِهِ أَنْبِیَاءَکَ وَ رُسُلَکَ وَ حُفَّهُ بِمَلاَئِکَتِکَ و أیِّدْهُ بِرُوح ِالقُدُسِ مِنْ عِنْدِکَ و اسْلُکْهُ مِنْ بَیْنَ یَدَیْهِ وَ مِنْ خَلْفَهِ رَصَداً یَحْفَظُونَهُ مِنْ کُل سُوءٍ أبْدِلْهُ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِ أمْناً یَعْبُدُکَ لاَ یُشْرِکُ بِکَ شَیْئاً، وَ لاَ تَجْعَلْ لأَحَدٍ مِنْ خَلْقِکَ عَلَی وَلِیِّکَ سُلْطَاناً و أئذنْ لَهُ فی جِهَادِ عَدُوِّکَ وَعَدُوِّهِ و أجْعَلْنِی مِنْ أَنْصَارِهِ اِنَّکَ عَلَی کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرً.

 

 نظر دهید »

پندانه

27 بهمن 1402 توسط بهار

🔅#پندانه

✍ زندان تن

🔹 یکی از بندگان مخلص خدا زمانی که ذکر خدا می‌گفت، دست راستش را روی سینه می‌گذاشت.

🔸از او پرسیدند:
چرا دست روی سینه قرار می‌دهی؟

🔹گفت:
روح (مؤمن) من در وجودم اسیر است و همواره بی‌تاب برای پرکشیدن به سوی معبود! قفسه سینه‌ام چون میله‌های زندانی است که روح من به امر خدا در پشت آن تا زمانی که خودش حکم فرموده محکوم به حبس و زندانی است.

🔸گاهی وقت‌ها که از شدّت ذکر، روحم در پشت میله‌های زندان تن برای پر کشیدن به سوی معبود بی‌تابی می‌کند، دست روی سینه‌ام می‌گذارم تا پشت میله‌های زندان آرام گیرد و ساکن شود.

🔹چنانچه نبی مکرم اسلام صلی‌الله علیه وآله فرمود:
اگر امر و اراده‌ خدا نبود، ارواح برای لحظه‌ای در قالب تن زندانی نمی‌شدند و به سوی معبود هر لحظه پر می‌کشیدند.

‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌

 نظر دهید »

خدایاشکرت

27 بهمن 1402 توسط بهار


بارش رحمت الهی در اصفهان 

خدایا هزاران هزار بارشکرت ⁦♥️⁩⁦♥️⁩

 نظر دهید »

اول هر روز سلام علیک

27 بهمن 1402 توسط بهار

🕋 بِسْمِ اللّٰهِ السَّمیعِ الْبَصیر

هر اول روز ای‌جان، صدبار سلامٌ علیک

📕السَّلامُ عَلَیْکَ یا ثارَاللهِ وَابْنَ ثارِهِ، السَّلامُ عَلَیْکَ یا وِتْرَ اللهِ الْمَوْتُورَ فِی السَّماواتِ وَالْاَرض، اَشْهَدُ اَنَّ دَمَکَ سَکَنَ فِی الْخُلْدِ وَاقْشَعَرَّت لَهُ اَظِلَّهُ الْعَرشِ، وَبَكىٰ لَهُ جَمیعُ الْخَلائِق. #یاحسین(ع)

📒السَّلاَمُ عَلَيْکَ أَيُّهَا الصِّدِّيقُ الشَّهِيد، السَّلاَمُ عَلَيْکَ أَيُّهَا الْوَصِيُّ الْبَارُّ التَّقِی، أَشْهَدُ أَنَّکَ قَد اَقَمتَ الصَّلاَةَ وَ آتَيْتَ الزَّكَاةَ وَ اَمَرتَ بِالْمَعرُوفِ وَ نَهَيْتَ عَنِ الْمُنكَرِ وَ عَبَدتَ اللَّهَ مُخلِصاً حَتَّى اَتَاکَ الْيَقِين، السَّلاَمُ عَلَيکَ يَا اَبَا الْحَسَنِ وَ رَحمَةُ اللهِ وَ بَرَكَاتُه. #یارضا(ع)

📗السَّلامُ عَلَیْکَ عَجَّلَ اللهُ لَکَ مَا وَعَدَکَ مِنَ النَّصرِ وَ ظُهُورِ الْأَمْرِ، السَّلامُ عَلَیکَ یَا مَولای، اَنَا مَولاکَ عَارِفٌ بِاَولاکَ وَ اُخرَاک، اَتَقَرَّبُ إِلَى اللهِ تَعَالىٰ بِکَ وَ بِآلِ بَیْتِکَ، وَ اَنتَظِرُ ظُهُورَکَ وَ ظُهُورَ الْحَقِّ عَلَى یَدَیْک. #یامهدی(عج)

📘السَّلامُ عَلَیکِ یَا بِنتَ وَلِیِّ الله، السَّلامُ عَلَیکِ یَا اُخْتَ وَلِیِّ الله، السَّلامُ عَلَیکِ یَا عَمَّةَ وَلِیِّ الله، السَّلامُ عَلَیکِ یَا بِنتَ مُوسَى بْنِ جَعفَرٍ وَ رَحمَةُ اللهِ وَ بَرَکَاتُه. #یامعصومه(س)

 نظر دهید »

رمان دمشق شهر عشق

27 بهمن 1402 توسط بهار

🌹🕊 بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹

 

🕌رمـــــان #دمشق_شهرعشق
🕌قسمت ۴

 

_چادرت هم به خاطر من گذاشتی کنار؟اون روزی که لیدر اغتشاشات دانشکده بودی که اصلاً منو ندیده بودی!

به قدری جدی شده بود که نمیفهمید چه فشاری به مچ دستم وارد میکند و با همان جدیت به جانم افتاده بود

_تو از اول با خونواده ات فرق داشتی و به خاطر همین تفاوت در نهایت ترکشون میکردی! چه من تو زندگی ات بودم چه نبودم!

و من آخرین بار خانواده ام را در محضر و سر سفره عقد با «سعد» دیده بودم..
و اصرارم به ازدواج با این پسر سر به هوای سوری، از دیدارشان محرومم کرده بود
که شبنم اشک روی چشمانم نشست.
از سکوتم فهمیده بود در مناظره شکستم داده که با فندک جرقه ای زد و تنها یک جمله گفت

_مبارزه یعنی این!

دیگر رنگ محبت از صورتش رفته و سفیدی چشمانش به سرخی میزد که ترسیدم.
مچم را رها کرد،..
شیشه دلستر را به سمتم هل داد و با سردی تعارف زد

_بخور.!

گلویم از فشار بغض به تنگ آمده و مردمک چشمم زیر شیشه اشک میلرزید و او فهمیده بود دیگر تمایلی به این
شب نشینی عاشقانه ندارم که خودش دست به کار شد.
در شیشه را با آرامش باز کرد و همین که مقابل صورتم گرفت، بوی #بنزین حالم را به هم زد.

صورتم همه در هم رفت و دوباره خنده مستانه سعد بلند شد…


که وحشتزده اعتراض کردم

_میخوای چیکار کنی؟

دو شیشه بنزین و فندک و مردی که با همه زیبایی و عاشقی اش دلم را میترساند.

خنده از روی صورتش جمع شد، شیشه را پایین آورد..
و من باورم نمیشد در شیشه های دلستر، بنزین پُر کرده باشد که با عصبانیت صدا بلند کردم

_برا چی اینا رو اوردی تو خونه؟!!

بوی تند بنزین روانی ام کرده و او…


ادامه دارد….

🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد

┈┄┅═✾•••✾═┅

 نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 41
  • 42
  • 43
  • ...
  • 44
  • ...
  • 45
  • 46
  • 47
  • ...
  • 48
  • ...
  • 49
  • 50
  • 51
  • ...
  • 78
دی 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
    1 2 3 4 5
6 7 8 9 10 11 12
13 14 15 16 17 18 19
20 21 22 23 24 25 26
27 28 29 30      

انتظار

جستجو

موضوعات

  • همه
  • آثار صلوات
  • امام حسین (ع)
  • امام زمان (عج)
  • انتخابات
  • انتخابات
  • انتخابات و مشارکت
  • بدون موضوع
  • حضرت علی اکبر
  • رمان
  • رمان
  • رمان
  • سقوط انسان
  • سلام
  • سلام امام زمانم
  • سلطان عشق
  • شهید القدس
  • علایم ظهور
  • لقب نارئ القری لقب کیست؟
  • ماه رمضان
  • مناجات شعبانیه
  • نماز

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟

پیوندهای وبلاگ

  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس